<داستان کوتاه>

مثالی به بهای روح او ____
دخترک کنجی از کلاس مشغول خط کشی نکات مهم بود که زنگ خورد . وسایلش را جمع کرد و همراه گروهی از دوستانش روانه حیاط شد .
هوا سرد بود و باران میبارید . یکی از حاضران در جمع ، ژاکتی قرمز رنگ که کمی فرسوده بود و بافت اتصال دکمه به پیراهن شل شده بود ، به تن داشت. او بسیار خوش قلب بود و ساکت . به دلیل اینکه دانش آموز انتقالی بود و شرایط ناهمواری داشت همچین بلوزی به تن کرده بود . با وجود تازه وارد بودنش خوب توانسته بود ارتباط بگیرد و دوست پیدا کند .
دخترک کنجه نشین در حال و هوای شوخی به طرف او رفت و کنایه ای تمسخر انگیز نثارش کرد . او لبخندی در جو و هیاهوی قهقه ها تحویل جمع داد و آنجا را ترک کرد .
آن روز شادی جمع از غم اون تامین شد...
.
.
.
اولین پارت داستان کوتاه🙂🌿
مایل به لایک / کامنت؟
دیدگاه ها (۱۴)

«داستان کوتاه پارت 2»

«داستان کوتاه پارت 3»

لایک کردن این پست بر آرمیون واجب است...

بعلعهه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط